پوستری سیاه این روزها شده دلیل حالِ بدِ خیلی از ما. پوستری که با تارهای توهین عنکبوتی اش، غم ریخته توی دل ما. فیلمی بهانه شده تا چهره شهرِ امام غریب سیاه و تباه نشان داده شود. در حالی که تا بوده و هست هر دردمندی وقتی گره از کارش باز نمی شود، بار و بنه می بندد و راهی زیارت حرم رضوی می شود. آن هایی هم که دستشان به توفیق زیارت نمی رسد، از دور دست ادب روی سینه می گذارند، سلام و دعایشان را راهی حرم سلطان توس می کنند. درد عمیقی است کسی تار عنکبوت بیندازد روی خانه امید میلیون ها نفر و بگوید: این فقط یک پوستر فیلم است...امامی از او کم نگفته اند و کلام، کم قاصر نشده در وصف او.
کتاب «غریب قریب» نوشته مرحوم «سعید تشکری»
تاریخ، خادم این تبار محترم است
کتاب«غریب قریب» نوشته مرحوم «سعید تشکری»، نویسنده ای که آثار و نحوه نگارشش سبب شده به نویسنده «ضد استعمار» معروف شود را برای اولین بار می خوانم. نثری روان، جمله هایی کوتاه و سوهان خورده و وصف های پخته و جذاب، متن کتاب را روان و دلنشین کرده است. فکر و چشم مخاطب موقع خواندن، لیز می خورد روی کلمه ها و سریع پیش می رود در خواندن آنچه پیش روی اوست. کتابی با روایتی داستانی که به بیان ماجرای ارادتمندی به امام هشتم در ادوار مختلف تاریخی و نذر شاهان و بزرگان پرداخته که در هر دوره تاریخی چه کسی با چه روایت و قصه ای، حرم رضوی را توسعه داده و آجر روی آجر ارادتمندی به این حضرت والا گذاشته است. بزرگانی که خود را در آستان این امام همام، زائری حاجتمند و ارادتمند می بینند. هر چه منصب، عبا و قبا، تاج و تخت، مال و مکنت دارند را پشت در حرم جا می گذارند و تمام قد زائر می شوند و سلام ِ ادب می دهند.
این عنکبوت مُدلَّس کَن...
کتاب را باز می کنم. دلم گرفته است از پوستر موهون فیلم «عنکبوت مقدّس». پوستری تمام قد سیاه که نمایی هوایی از شهر مشهد است که طوری طراحی شده که انگار روی آن را تار عنکبوت پوشانده و در مرکز تار، حرم رضوی قرار گرفته و دل ارادتمندان و عاشقان از همین به درد آمده است. از طرفی در این فیلم چهره مثبتی از مردان مشهد و قشر مذهبی به نمایش گذاشته نمی شود. مشهد بیشتر از آنکه یک شهر مذهبی دیده شود، به کمین گاه قاتلی شبیه است که سوژه های خود را شکار می کند و به قتل می رساند. همین قاتل بارها هم به زیارت می رود و... کم نیست از این دست جفاها و غرض ورزی ها در فیلمی که گفته شده، می خواهد داستان زندگی یک مرد متجاوز و قاتل را به تصویر بکشد، گفته شده فیلم بر مبنای واقعیت است اما با سکانس های فراواقعی، اغراق، سیاه نمایی و جفاهای بسیار به مقدسات مسلمانان و شیعیان کرده است.
«علی عباسی» کارگردان فیلم که تابعیت کشوری دیگر را هم دارد، در مصاحبه ای این جفا را تکمیل می کند و می گوید که این فیلم، درباره یک قاتل نیست بلکه درباره یک جامعه قاتل است. همین رِندی ها در پوشاندن حقیقت سبب می شود نام دیگری برای ماهیتی که این فیلم را ساخته به ذهن بیاید؛ «عنکبوت مدلّس» کَن. تدلیس و پنهان کاری نیتی پشت ظاهر چیزی دیگر. سیاهنمایی ایران و ایرانی، مذهب و مذهبی ها...
یادش خوش که برای امروز ما نوشت
متن کتاب«غریب قریب» پیش چشمانم است. قسمت تیموریان آمده، داستان ساخته شدن مسجد گوهرشاد توسط بانو گوهرشاد و نحوه ورودش به دربار تیموریان و ازدواج با سلطان شاهرخ تیموری است. بانویی در نوع خود، ذوفنون؛ خردمند، ادیب، آشنا به سیاست و پیشقدم در کار خیر. دختر جوان و لایقی که اگرچه وارد بارگاه ثروت و قدرت تیموری شد ولی نامش با ارادت به امام رضا(ع) و یادگارش - آن مسجد زیبای دوران تیموری - ماندگار شد. بانویی که نذر ارادت به امام رضا(ع)، خدمت به دین، توسعه و آبادانی ایران دغدغه همیشگی او بود. داستان زندگی او با قلمی خوش، تحریر شده است. حس و حال غریبی دارد خواندن کلمه کلمه هایی که بلوغ دختری وارسته، هوشمند و توانای ایران را به تصویر می کشد. نوازش کلمه ها در مدح این شکوه زنانه، انسان را کیفور و وقایع تاریخی را در ذهنش ماندگار می کند. کم کم غم جفای فیلم از دلت کم می شود. حس می کنی نویسنده ای که حالا خودش در قید حیات نیست، انگار روزی مأموریت معنوی نانوشته ای داشته که رزق این روزهای دلتنگی ما را بنویسد.
برداشت خرما از باغات موقوفه میقات الرضا(ع) شهرستان طبس
گوهرشاد برگردی ای کاش...
کلمه های کتاب، تنفس و مرهم است. حالا با حس و حالی مرهم شده، می توان چند کلمه حرف زد و نوشت. مثلاً درباره نخل هایی که بی سر و صدا، هزار بار بهتر از تندیس نخل طلایی جشنواره کن هستند. درباره اینکه شمس وجود مولای نازنین ما تا بوده تابیده بر همه. بر همه خوبان و منِ بد، بر همه مخلوقات. توی همین جنوب ایران عزیز، در همین سرزمین پر از مِهر و زخم، بعضی نخل ها شأن دارند، شخصیت دارند، به «نخل الرّضا» معروفند. چشم و چراغ نخلستانند و باغبان با عشقی دوچندان و بیش از بقیه نخل ها به آن رسیدگی می کند. یعنی خرمایشان نذر و روزی حرم آقا و زوّار ایشان می شود. شمس کرم آقا تا بوده بر هر نخلی تابیده، آن را بالغ و شیرین کرده است.
کاش نخل نگاه مولا نصیب وجود شما هم بشود، زر امیرابراهیمی! کاش از آن جشنواره بین المللی سیاه نمایی، که جوایزش غالباً نصیب سیاه نشان دادن آفریقا، آسیا و ایران عزیزمان شده، گوهرشاد برگردید؛ ارادتمند به مولا... نخل نگاه مولا نصیبتان بشود و بشود مرهم دردهای گذشته. مرهم جفای آن سالها. نگاه مولایی که همیشه به همه مهربان بوده به دردمندان بیشتر...
حساب مردانِ مرد ما جدا و دزدان فراری جدا...
وقتی از جفا و اغراق در این فیلم حرف می زنیم از چه حرف می زنیم؟ اینجا مردهای زیادی را می شناسیم که عرق پیشانی شان هر روز سیاهی آسفالت خیابان را بغل می کند. صبح تا شب می دوند تا در همین روزهای سخت تر از سخت، مادر، همسر، خواهر و دخترشان تا حد امکان خوب زندگی کنند.مردهایی که تا خسته می شوند، ای بسا بگویند: «ای امام غریب کمک کن، شرمنده اهل و عیال نشوم.»
جماعت کن!کسی نمی گوید اینجا آدم تلخ و بد، مرد بد نیست. هست. همه جا هست. یکجای دنیا را بگویید که نباشد. پس اینجا هم مثل همه جا. اما خوبهای ما همچنان بی شمارند. تعدادشان غلبه واضحی دارد به آن معدودهایی که نام و مقام مرد را به سیاهی می کشند. همه جا هستند و ای بسا به مراتب بیشتر از اینجا و شما فقط دوربین هایتان رو به اینجاست.
کاش یکبار هم که شده، جشنواره کن، نخلش را بدهد به فیلمی برگرفته از داستان زندگی مردها و زن های شریفی که هر روز برای معاش خانواده، مثل مجاهد در راه خدا می دوند و یک لقمه نان حلال را از دهان گرگ تیزدندان تحریم، راهزنان خارجی و بعضی دست های کج به بیت المال دراز شده، بیرون می کشند. همان دزدانی که از قضا تا دستشان به پول می رسد، فرار می کنند فرانسه، کانادا و ... به همان آغوش های همیشه بازی که آنانی را که مسبب رنج ملت ما شده اند در خود پرورش و پناه می دهند.
دور از جان آنهایی که پاکدست و شرف وار در غربت زندگی می کنند و دور از وطن، دل با وطن و هموطن دارند، البته. دلشان که پر بکشد، می گویند کاش ما هم کبوتر بودیم، می پریدیم و می رفتیم مشهد به طواف بارگاه انیس النفوس؛ امام رئوف. مرقد همان آقایی که قلب و نگین ایران است و فرش حرمش، عرش ماست. راستش را بخواهید، همه ما ایرانی ها هر روز جایزه می گیریم؛ وقتی رو به مشهد سلام می دهیم به امام هشتم. نخل طلا برای ما، نگاه این آقاست...